سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشنده نادان نزد خدا از پارسای بخیل، محبوب تر است. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بابا الحوائج
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)

 نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)

نامها و القاب امام :
حضرت مهدی علیه السلام به نام های متعددی نامیده شده است. این تعدد اسامی به جهات و مناسبت های گوناگونی صورت گرفته است. و این، شأن و منزلت بزرگان است، به طوری که اسامی متعدد ایشان بیانگر صفات گوناگون و جوانب خاصی است که در وجود آنها می باشد. فی المثل این تعدد اسماء برای خاتم النبیین محمد مصطفی صل الله علیه و آله در قرآن کریم و انجیل یافت می شود، مثل (محمد ، احمد ، طاها ، یاسین ، بشیر ، نظیر) و در انجیل اینگونه از ایشان نام برده شده است (فارقلیطا به زبان سریانی ، و برکلوتوس به لغت یونانی) .
همچنان که اسامی متعددی برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد، مثل (علی ، حیدر ، مرتضی ، و ایلیا به لغت سریانی) و اسامی دیگر
همچنین در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها اسامی متعددی را می توان نام برد از جمله (فاطمه ، زهرا ،بتول ، مبارکه ، محدثه ، طاهره، صدیقه ) و اسامی دیگر.
احادیث گوناگونی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام در مورد حضرت مهدی علیه السلام وارد شده که از ایشان به نامه های (مهدی ، حجه ، قائم ، منتظر ، خلف صالح ، صاحب الامر ، سید و امام ثانی عشر) نام برده اند و تصریح دارند بر اینمه نام وی محمد نام پیامبر و کنیه اش ابوالقاسم کنیه پیامبر، است ذیلا به برخی از این اسامی و روایاتی که درباره آنها وارد شده است اشاره داریم:
1 – مهدی
از ابوسعید خدری روایت شده است که: پیامبر گرامی خدا صل الله علیه و آله فرمودند:
نام مهدی نام من است.
و از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:
نام مهدی محمد است.1
روشن است که تسمیه ایشان به اسامی متعدد، به جهات مختلفی صورت گرفته است. مثلا علت نامیده شدنش به مهدی آن است که خدای تعالی وی را به امور و پنهانی که هیچ کس را بر آن اطلاعی نیست هدایت و ارشاد کرده است، و اینک حدیثی در این مورد:
در کتاب عقد الدرر از جابر بن عبدالله رضی الله عنه نقل شده که می گوید:
حضرت باقر علیه السلام فرمودند: زمانی که مهدی ما اهل بیت قیام نماید، مال را بطور یکسان تقسیم نموده، و در میان رعیت به عدالت رفتار کند، و هر که وی را اطاعت نماید از خدا اطاعت نموده و هر که نافرمانی وی را نماید خدای را نافرمانی کرده است، و او مهدی نامیده شده است به این جهت که وی را به امر پنهانی هدایت نموده اند.2
2 – قائم
علت نامیده شدنش به قائم آن است که وی به بزرگترین قیامی که تاریخ بشری نظیرش را سراغ ندارد به حق قیام می فرماید، آنگونه که باطل در آن راه ندارد. و این، امتیاز و برتری قیام حضرت مهدی علیه السلام است، چرا که تاریخ قیام ها و جنبشهای را که توسط بعضی افراد صورت گرفته، ثبت کرده است ولی تمام این قیام ها بر باطل بوده است، مگر قیام حضرت مهدی علیه السلام که به حق خواهد بود و اینک حدیثی در این مورد:
از ابو حمزه ثمالی روایت شده است که می گوید از حضرت باقر علیه السلام سؤال کردم:
ای فرزند رسول خدا، آیا همه شما قائم ( و بپادارنده ) حق نیستید؟ فرمودند بلی عرض کردم چرا حضرت مهدی علیه السلام را قائم نامیده اند؟ فرمودند هنگامی که جد من حضرت سید الشهدا حسین ابن علی علیه السلام شهید شدند، ملائکه به درگاه خداوند ضجه و ناله نمودند و نزد پروردگار شکایت کردند ... تا آنکه فرمودند: سپس خدای عزوجل ائمه از فرزندان حضرت امام حسین علیه السلام را به انها نشان داد، و ملائکه از دیدن انها خوشحال شدند. در ان هنگام دیدند که یکی از ایشان در حال قیام است و نماز می خواند. پس خداوند عزوجل فرمود: به وسیله این قائم از آنان (یعنی از قاتلان حضرت حسین علیه السلام ) انتقام خواهم گرفت.3
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
او را از این جهت قائم گفته اند که به حق قیام خواهد کرد.
3 – منتظر
علت نامیده شدنش به منتظر آن است که انسانها در گذشته و اکنون منتظر ظهور و خروجش هستند تا کره زمین را از هر ظلم و جور پاک گرداند و اینکه حدیثی در این مورد:
از امام محمد جواد علیه السلام سؤال شد:
ای فرزند رسول خدا به چه دلیلی امام زمان را قائم نامیده اند؟ فرمودند: زیرا او، بعد از اینکه یادش از میان میرود و اکثر مردمی که قائل به امامتش هستند ازاو برمیگردند، قیام خواهد کرد. پس عرض کردند: به چه دلیلی منتظر نامیده شده است؟ فرمودند: به این علت که برای حضرت مهدی علیه السلام غیبتی است که روزهایش زیاد میباشد، و مدتش بسیار طول می کشد، پس مخلصون از شیعیان انتظار ظهورش را می کشند و شکاکان او را منکر خواهند شد ...
4- صاحب الامر
علت نامیده شدنش به صاحب الامر ان است که او امامی بر حق است که خدای عزوجل، طاعتش را بر بندگان واجب کرده، زیرا در قرآن آمده است:
.اَطیعُوا اللهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اُولی الامْرِ مِنْکُم.
خدا و رسولش و صاحبان امر از خود را اطاعت کنید
به طوری که در احادیث صحیح ، از (اولی الامر) به ائمه اهل البیت علیه السلام تعبیر شده است.
5-حجّت
علت نامیده شدنش به حجت آن است که وجود مقدّسش، حجت خدا بر دو عالم می باشد، و به اوست که خداوند متعال بربندگانش احتجاج خواهد فرمود.
کنیه امام:
امام زمان همنام پیامبر اسلام(ص) {م ح م د } و هم کنیه آن حضرت (ابوالقاسم) است.
( مطالب هر هفته تغییر می کند)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجتبی فقیهی ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 11:0 عصر )
»» نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)

                                                  نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)

نامها و القاب امام :
حضرت مهدی علیه السلام به نام های متعددی نامیده شده است. این تعدد اسامی به جهات و مناسبت های گوناگونی صورت گرفته است. و این، شأن و منزلت بزرگان است، به طوری که اسامی متعدد ایشان بیانگر صفات گوناگون و جوانب خاصی است که در وجود آنها می باشد. فی المثل این تعدد اسماء برای خاتم النبیین محمد مصطفی صل الله علیه و آله در قرآن کریم و انجیل یافت می شود، مثل (محمد ، احمد ، طاها ، یاسین ، بشیر ، نظیر) و در انجیل اینگونه از ایشان نام برده شده است (فارقلیطا به زبان سریانی ، و برکلوتوس به لغت یونانی) .
همچنان که اسامی متعددی برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد، مثل (علی ، حیدر ، مرتضی ، و ایلیا به لغت سریانی) و اسامی دیگر
همچنین در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها اسامی متعددی را می توان نام برد از جمله (فاطمه ، زهرا ،بتول ، مبارکه ، محدثه ، طاهره، صدیقه ) و اسامی دیگر.
احادیث گوناگونی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام در مورد حضرت مهدی علیه السلام وارد شده که از ایشان به نامه های (مهدی ، حجه ، قائم ، منتظر ، خلف صالح ، صاحب الامر ، سید و امام ثانی عشر) نام برده اند و تصریح دارند بر اینمه نام وی محمد نام پیامبر و کنیه اش ابوالقاسم کنیه پیامبر، است ذیلا به برخی از این اسامی و روایاتی که درباره آنها وارد شده است اشاره داریم:
1 – مهدی
از ابوسعید خدری روایت شده است که: پیامبر گرامی خدا صل الله علیه و آله فرمودند:
نام مهدی نام من است.
و از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت شده که فرمودند:
نام مهدی محمد است.1
روشن است که تسمیه ایشان به اسامی متعدد، به جهات مختلفی صورت گرفته است. مثلا علت نامیده شدنش به مهدی آن است که خدای تعالی وی را به امور و پنهانی که هیچ کس را بر آن اطلاعی نیست هدایت و ارشاد کرده است، و اینک حدیثی در این مورد:
در کتاب عقد الدرر از جابر بن عبدالله رضی الله عنه نقل شده که می گوید:
حضرت باقر علیه السلام فرمودند: زمانی که مهدی ما اهل بیت قیام نماید، مال را بطور یکسان تقسیم نموده، و در میان رعیت به عدالت رفتار کند، و هر که وی را اطاعت نماید از خدا اطاعت نموده و هر که نافرمانی وی را نماید خدای را نافرمانی کرده است، و او مهدی نامیده شده است به این جهت که وی را به امر پنهانی هدایت نموده اند.2
2 – قائم
علت نامیده شدنش به قائم آن است که وی به بزرگترین قیامی که تاریخ بشری نظیرش را سراغ ندارد به حق قیام می فرماید، آنگونه که باطل در آن راه ندارد. و این، امتیاز و برتری قیام حضرت مهدی علیه السلام است، چرا که تاریخ قیام ها و جنبشهای را که توسط بعضی افراد صورت گرفته، ثبت کرده است ولی تمام این قیام ها بر باطل بوده است، مگر قیام حضرت مهدی علیه السلام که به حق خواهد بود و اینک حدیثی در این مورد:
از ابو حمزه ثمالی روایت شده است که می گوید از حضرت باقر علیه السلام سؤال کردم:
ای فرزند رسول خدا، آیا همه شما قائم ( و بپادارنده ) حق نیستید؟ فرمودند بلی عرض کردم چرا حضرت مهدی علیه السلام را قائم نامیده اند؟ فرمودند هنگامی که جد من حضرت سید الشهدا حسین ابن علی علیه السلام شهید شدند، ملائکه به درگاه خداوند ضجه و ناله نمودند و نزد پروردگار شکایت کردند ... تا آنکه فرمودند: سپس خدای عزوجل ائمه از فرزندان حضرت امام حسین علیه السلام را به انها نشان داد، و ملائکه از دیدن انها خوشحال شدند. در ان هنگام دیدند که یکی از ایشان در حال قیام است و نماز می خواند. پس خداوند عزوجل فرمود: به وسیله این قائم از آنان (یعنی از قاتلان حضرت حسین علیه السلام ) انتقام خواهم گرفت.3
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
او را از این جهت قائم گفته اند که به حق قیام خواهد کرد.
3 – منتظر
علت نامیده شدنش به منتظر آن است که انسانها در گذشته و اکنون منتظر ظهور و خروجش هستند تا کره زمین را از هر ظلم و جور پاک گرداند و اینکه حدیثی در این مورد:
از امام محمد جواد علیه السلام سؤال شد:
ای فرزند رسول خدا به چه دلیلی امام زمان را قائم نامیده اند؟ فرمودند: زیرا او، بعد از اینکه یادش از میان میرود و اکثر مردمی که قائل به امامتش هستند ازاو برمیگردند، قیام خواهد کرد. پس عرض کردند: به چه دلیلی منتظر نامیده شده است؟ فرمودند: به این علت که برای حضرت مهدی علیه السلام غیبتی است که روزهایش زیاد میباشد، و مدتش بسیار طول می کشد، پس مخلصون از شیعیان انتظار ظهورش را می کشند و شکاکان او را منکر خواهند شد ...
4- صاحب الامر
علت نامیده شدنش به صاحب الامر ان است که او امامی بر حق است که خدای عزوجل، طاعتش را بر بندگان واجب کرده، زیرا در قرآن آمده است:
.اَطیعُوا اللهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اُولی الامْرِ مِنْکُم.
خدا و رسولش و صاحبان امر از خود را اطاعت کنید
به طوری که در احادیث صحیح ، از (اولی الامر) به ائمه اهل البیت علیه السلام تعبیر شده است.
5-حجّت
علت نامیده شدنش به حجت آن است که وجود مقدّسش، حجت خدا بر دو عالم می باشد، و به اوست که خداوند متعال بربندگانش احتجاج خواهد فرمود.
کنیه امام:
امام زمان همنام پیامبر اسلام(ص) {م ح م د } و هم کنیه آن حضرت (ابوالقاسم) است.
( هر هفته مطاتب عوض می شود)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجتبی فقیهی ( دوشنبه 87/4/10 :: ساعت 11:0 عصر )
»» مادر امام عصر (عج)

داستان مادر امام زمان (علیه السلام)

مادر امام زمان (علیه السلام) کیست؟
مادر امام زمان (علیه السلام) نرجس خاتون دختر یوشعا پسر قیصر روم از نسل شمعون یکى از حواریین حضرت عیسى (علیه السلام) است که به دنبال یک سلسله وقایع معجزه آسا از روم به سامرّا مى آید و سپس به افتخار همسرى امام عسکرى (علیه السلام) نایل مى گردد.
خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:
جدّ من قیصر مى خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادر زاده خود تزویج کند وقتى مجلس عقد برپا شد و قیصر برادرزاده خود را روى تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صلیب ها فرو ریخت، پایه هاى تخت شکست و پسر عمویم با حالت بى هوشى از بالاى تخت بر روى زمین افتاد و مجلس به هم خورد ولى باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا این مراسم به اجرا درآید ولى همان حادثه دوباره تکرار شد ... همه پراکنده شدند.
همان شب من در خواب دیدم که حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریین در قصر جدّم اجتماع کرده اند و منبرى از نور در آنجا قرار داده شده است، طولى نکشید پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) و داماد و جانشینان آنحضرت وارد شدند; حضرت عیسى (علیه السلام) به استقبال ایشان شتافتند، حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عیسى (علیه السلام)) یا روح الله من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) کردند که او نیز موافقت کرد ... آنگاه حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفته و خطبه اى خواندند و مرا به تزویج فرزندشان امام عسکرى (علیه السلام) در آوردند ... از خواب بیدار شدم و از ترس، آن واقعه را به کسى نقل نکردم ولى محبت به امام عسکرى (علیه السلام)باعث شد که کم کم رنجور گردم و از خوردن و آشامیدن باز مانم و ... بالاخره مریض شدم ... چهارده شب بعد باز در خواب واقعه عجیب دیگرى دیدم و آن اینکه دیدم دختر پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) به همراهى حضرت مریم و ... به عیادت من آمدند و من از اینکه حضرت عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نمى آیند گله و شکایت کردم حضرت فاطمه (علیه السلام) فرمودند: اگر مى خواهى خداوند، عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید شهادت به یگانگى خدا و نبوّت پدرم پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) بده و من آنچه که او فرمودند تکرار کردم; آنگاه حضرت فاطمه(علیهم السلام)مرا در آغوش گرفتند و این کار باعث بهبودى من شد آنگاه فرمودند: اکنون به انتظار فرزندم عسکرى (علیه السلام)باش که او را نزد تو خواهم فرستاد ...
وقتى از خواب بیدار شدم شعف و خوشحالى عجیبى تمام وجود من را فرا گرفته بود تا اینکه از شب بعد امام را پیوسته در خواب مى دیدم تا اینکه یکى از شب ها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قیصر لشکرى را به جنگ مسلمانان مى فرستد تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى و من هم چنین کردم و در نهایت جزو اسیران جنگى به اسارت مسلمانان در آمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود که توسط نماینده امام على النقى (علیه السلام) یعنى بشر بن سلیمان خریدارى شده به خدمت آنحضرت رسیدم و آنحضرت هم مرا به خواهرشان حکیمه خاتون سپردند، او آموزشهاى به من دادند ... پس از آموزش فرایض دینى و تعلیمات اسلامى به همسرى امام عسکرى(علیه السلام) در آمدم ...
و در سال 255 هجرى روز 15 شعبان در سامرّا حضرت مهدى (علیه السلام) از این بانوى بزرگوار متولد شد.
بشربن سلیمان نحاسى که از فرزندان ابوایّوب انصارى و یکى از دوستان دو امام گرانقدر حضرت هادى و عسکرى(علیهما السلام) و همسایه آن دو بزرگوار در سامرّا است، آورده است که:
من احکام و آگاهیهاى لازم در مورد بردگان و اسیران را از سالارم حضرت هادى (علیه السلام) آموختم. و آن گرانمایه، این حقوق و احکام را به گونه اى به من تعلیم فرمود که من بدون اجازه او نه برده اى مى خریدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نامشخّص، تا روشن شدن حکم آن دورى مى جستم و حلال و حرام را در این مورد به شایستگى درک مى کردم.یکى از شبها که در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود درب خانه به صدا درآمد و یکى از خدمتگزاران حضرت هادى (علیه السلام) که «کافور» نام داشت مرا مخاطب ساخت و گفت که حضرت هادى (علیه السلام) مرا فرا خوانده است.

لباس خویش را به سرعت پوشیدم و به هنگامى که وارد خانه آن جناب شدم، دیدم امام هادى با فرزندش حضرت عسکرى (علیه السلام) و خواهرش «حکیمه» آن بانوى آگاه و پرواپیشه، در حال گفتگو هستند.پس از سلام، نشستم که آن حضرت فرمود: «بشر! تو از فرندان انصار هستى و دوستى و مهر انصار همچنان نسل به نسل به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و خاندانش به ارث مى رسد و شما بر آن صفا و محبّت باقى هستید و مورد اعتماد خاندان پیامبر.اینک! مى خواهم تو را به فضیلت و امتیازى مفتخر سازم که هیچ کس از پیروان ما در این فضیلت به تو پیشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم که کسى را آگاه نساخته ام و آن این است که: تو را مأموریت مى دهم تا بانویى بزرگ و آگاه را که بظاهر در صف کنیزان است،

خریدارى نمایى و او را به سر منزل مقصود و محبوبش راه نمایى.»آنگاه نامه اى به خطّ و لغت رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خویش آن را مهر زد و بسته ویژه اى که زرد رنگ بود و در آن 220 دینار بود به من داد و فرمود: «بشر! این نامه و کیسه زر را برگیر و بسوى بغداد حرکت کن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در کنار پل بغداد، منتظر کشتیهاى اسیران «روم» باش. هنگامى که قایق حامل اسیران رسید و خریداران که بیشتر آنها فرستادگان مقامات رژیم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام «عمر بن یزید نخّاس» را که در میان صاحبان برده است بیابى.

او کنیزى را با ویژگیهاى خاصّ خود در حالى که لباس حریر ضخیم بر تن دارد براى فروش آورده است، امّا آن کنیز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه کردن خریداران سخت جلوگیرى مى کند، چرا که بظاهر در میان بردگان است و خود در حقیقت از بانوان باشخصیّت و پاک و آزاده مى باشد.فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد امّا او فریاد آزادى و نجابت سر مى دهد و به خریدارى که حاضر مى شود سیصد دینار به صاحب او بپردازد مى گوید: «بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سلیمان و برقدرت و شوکت او هم درآیى، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد.» و بدینگونه خریدارى را که شیفته شکوه و عظمت و عفّت و پاکى اوست، نمى پذیرد و او را مى راند.سرانجام «عمربن یزید» به او مى گوید: «من ناگزیرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چیست؟»او خواهد گفت:

 «در این کار شتاب مکن! من تنها فرد امین و درستکار و شایسته کردارى که برایم دلپسند باشد مى پذیرم»در این هنگام برخیز و به «عمر» بگو: «من نامه اى به زبان رومى دارم که یکى از شایستگان نوشته و ویژگیهاى مورد نظر این بانو، در شخصیت نگارنده آن جلوه گر است. شما این نامه را به او بده تا بخواند اگر تمایل داشت من وکیل نگارنده نامه هستم و این کنیز را براى او خریدارم.»«بشر» فرستاده امام هادى (علیه السلام)اضافه مى کند که: «من، برنامه را همانگونه که امام دستور داده بود به دقّت پیاده کردم تا نامه را به او رساندم هنگامى که نامه را دریافت داشت و بدان نگریست،

 سیلاب اشک امانش نداد و بشدّت گریست و به «عمر بن یزید» گفت: «اینک! مى توانى مرا به صاحب این نامه بفروشى.» وسوگندهاى سختى یاد کرد که اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و هرگز کسى را نخواهد پذیرفت.من بافروشنده براى خرید وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسیار کار به آنجا رسید که «عمر بن یزید» به همان پولى که سالارم امام هادى (علیه السلام) داده بود راضى شد و پس از دریافت همه آن 220 دینار، کنیز مورد نظر را تحویل من داد و در حالیکه از شادمانى در پوست خود نمى گنجید به منزل بازگشتیم تا او را به خانه حضرت هادى (علیه السلام) ببرم. همراه او به خانه رسیدیم، امّا او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن، نامه را به سر و صورت خویش مالید و به روى دیدگانش نهاد.من که از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: «آیا شما نامه اى را که هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى؟»او گفت: «بنده خدا! تو با اینکه فردى درست اندیش وامانتدار و فرستاده بنده برگزیده و محبوب خدا هستى، در شناخت فرزندان پیامبران ناتوانى.

 پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجّه کن تا خود را معرّفى کنم و جریان شگفت انگیز خویش را برایت بازگویم.» آنگاه گفت: من «ملیکه» هستم دختر «یشوعا» و نوه قیصر روم.مادرم از فرزندان حواریّون است و دختر «شمعون»، جانشین حضرت مسیح(علیه السلام)داستان من شگفت انگیزترین داستانهاست. من سیزده ساله بودم که جدم قیصر «روم» تصمیم گرفت مرا به عقد برادر زاده خویش در آورد، به همین جهت بیش از سیصد نفر کشیش و راهب از نسل حواریّون و هفتصد نفر از اشراف و شخصیّتهاى سرشناس کشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشکر روم و رؤساى عشائر را، در کاخ خود گرد آورده و تخت بسیار بلند و پرشکوهى را که از انواع زر و سیم ساخته شده بود، در سالن بزرگ کاخ قرار داد و برادرزاده اش را بر فراز آن دعوت کرد تا طىّ مراسم ویژه اى، مرا به ازدواج او، درآورد.امّ هنگام که فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صلیبها گرداگرد او، آویخته شد و اسقفها در برابر او تعظیم کردند و انجیل مقدّس گشوده شد، بناگاه صلیبها از جایگاههاى بلند خود، فرو غلطیدند و ستونهاى تخت در هم شکست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمین افتاد و بیهوش گردید.بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پرید و بندهاى وجودشان به لرزه درآمد و بزرگ آنان به نیاى من، قیصر روم گفت:

 « شاها! ما را از کارى که شومى آن از زوال آیین مسیح خبر مى دهد، معذور دار!»
جدّم آن حادثه تکان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صلیبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت، برادرش را بیاورند تا مرا به ازدواج او درآورد و بدینوسیله شومى پدید آمده را، با نیکبختى و سعادت فرد دوّم، برطرف سازد.
امّا هنگامى که اُسقفها به دستور قیصر روم عمل کردند، همان تلخى که براى برادرزاده اوّل او پیش آمده بود براى دوّمى نیز رخ داد. مردم وحشتزده پراکنده شدند. نیاى بزرگم، قیصر روم، اندوهگین و ماتم زده برخاست و وارد قصر خویش شد و پرده هاى کاخ افکنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى از ابهام و نگرانى قرار گرفت.
شب فرا رسید و آن روز دهشتناک سپرى شد. من همان شب در خواب دیدم که حضرت مسیح (علیه السلام) به همراه وصىّ خود «شمعون» و گروهى از حواریّون وارد کاخ جدّم قیصر روم شدند و منبرى پرفراز و شکوهمند در همان نقطه اى که جدّم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند، درست در همین لحظات بود که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) با گروهى از جوانان و فرزندان خویش وارد شدند. حضرت مسیح (علیه السلام) به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش کشید.
پیامبر اسلام به او فرمود: «من آمده ام تا ملیکه، دختر شمعون را براى پسرم خواستگارى کنم.» و در همانحال دیدم که آن حضرت با دست خویش به امام حسن عسکرى، اشاره فرمود.مسیح نگاهى به شمعون کرد و گفت: «افتخار بزرگى به سویت آمده است، با خاندان پیامبر پیوند کن و دخترت را به فرزند او بده.»و شمعون هم گفت: «پذیرفتم.»پیامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود درآورد و بر این ازدواج مسیح (علیه السلام) و حواریّون و فرزندان محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) گواه بودند.
از خواب خوش آن شب جاودانه بیدار شدم امّا ترسیدم خواب خود را بر پدر و جدّم بازگویم.از آن پس قلبم از محبّت حضرت عسکرى، مالامال شد به گونه اى که از آب و غذا دست شستم و به همین جهت بسیار ضعیف و ناتوان شدم و به بیمارى سختى دچار گشتم.جدّم بهترین پزشکان کشور را یکى پس از دیگرى براى نجات من فرا خواند، امّا بیهوده بود و آنان کارى از پیش نبردند و هنگامى که جدّم از نجات من نومید شد به من گفت: «نور دیده ام! دخترم! براى نجات جان و شفاى بیماریت چه کنم؟ آیا چیزى به نظرت نمى رسد؟»
من گفتم: «نه! درهاى نجات را به روى خود مسدود مى نگرم،

 شما اگر ممکن است دستور دهید اسیران مسلمان را از زندانهاو شکنجه گاهها آزاد و کُند و زنجیر از دست و پاى آنان بردارند و بر آنان مهر ورزند و آزادشان سازند، امید که در برابر این مهر به اسیران و غریبان، حضرت «مسیح» و مادرش «مریم» مرا شفا بخشند.»جدّم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من: همه اسیران مسلمان را آزاد ساخت و من نیز خویشتن را اندکى سالم و با نشاط نشان دادم و کمى غذا خوردم و جدّم شادمان گردید و بر محبّت بر اسیران و احترام به آنان تأکید کرد.چهار شب از آن رؤیاى شکوهبار گذشته بود که خواب دیگرى دیدم.گویى دخت گرانمایه پیامبر، سالار بانوان گیتى به همراه مریم و هزار نفر از دوشیزگان بهشتى، به دیدار من آمدند.مریم پاک، رو به من کرد و گفت: «این، سالار بانوان جهان، فاطمه (علیها السلام) دخت گرانمایه پیامبر و مادر همسر آینده تو است.»
من دامان آن بانوى بزرگ را سخت گرفتم و گریه کنان از اینکه حضرت عسکرى از دیدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آید به مادرش شکایت بردم.
فاطمه (علیها السلام) فرمود: «ملیکه! پسرم به دیدار تو نخواهد آمد چرا که مشرک هستى. این خواهرم «مریم» است که از دین شما بیزارى مى جوید، اگر براستى دوست دارى خشنودى خدا و مسیح (علیه السلام) و مریم را بدست آورى و به دیدار حسن من، مفتخر گردى بگو « اشهد ان لا اله الا الله و انّ ابى محمد رسول الله.»
من به دعوت دخت گرانقدر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)اسلام آوردم و به یکتایى خدا و رسالت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى دادم. بانوى بانوان مرا در آغوش کشید و خوش آمد گفت و فرمود: « اینک در انتظار دیدار پسرم باش!...»
از خواب برخاستم، امّا شور و شوق دیدار ابو محمّد، حضرت عسکرى، کران تا کران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار دیدارش قرار و آرام نداشتم که شب فرا رسید و او به خواب من آمد. هنگامى که او را دیدم به او گفتم: «سرورم! محبوب قلبم! پس از اینکه، قلب مرا لبریز از مهر و عشق پاک خود کردى، به من بى مهرى نمودى؟»
فرمود: «تنها دلیل تأخیر دیدارت، شرک تو بود و اینک که به راه توحید و توحید گرایى گام سپرده اى، همواره به دیدارت خواهم آمد تا خداوند ما را یک جا گرد آورد.»
و آن گرانمایه از آن روز تاکنون مرا ترک نکرده و هر شب به خواب من آمده است.»
«بشر» فرستاده امام هادى (علیه السلام)مى گوید: من که از سرگذشت عجیب او غرق در حیرت شده بودم، از او پرسیدم: «با این شرایط، شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسیران قرار گرفتى؟»گفت: «حضرت عسکرى، شبى در عالم رؤیا به من خبر داد که بزودى جدّت، سپاهى گران براى نبرد با مسلمانان گسیل خواهد داشت، شما نیز با گروهى از دوشیزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بیا...»من طبق رهنمود «ابومحمد» چنین کردم و طلایه داران سپاه مسلمین، ما را به اسارت گرفتند وتا الان که سرگذشت خویش را به تو بازگفتم، هیچ کس نمى داند که من دختر پادشاه «روم» هستم.»

پرسیدم: «شگفتا! شما که دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گویى؟»پاسخ داد: «این بخاطر شدّت محبّت جدّم نسبت به من بود که مرا با همه وجود وامکانات به آموزش، دانش و بینش تشویق کرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تا با کوشش و تلاش بسیار، زبان عربى را بطور شایسته و بایسته به من آموخت.»«بشر» فرستاده امام هادى (علیه السلام) مى افزاید:

 «هنگامى که او را به سامرّا و به محضر حضرت هادى (علیه السلام) آوردم امام (علیه السلام) ضمن خوش آمد و احترام به او پرسید: «پیروزى اسلام و مسلمانان و شکست رومیان را چگونه دیده است؟ و در مورد شکوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فکر مى کند؟»نرجس گفت: «شما که از من، بر این واقعیّتها داناترید، من چه گویم؟»حضرت به او فرمود: «من در این اندیشه ام که مقدم شما را گرامى دارم. اینک، کدامین یک از این دو راه را براى گرامیداشت خود مى پسندى: دریافت سرمایه کلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم یا بشارت و نوید به افتخار ابدى و همیشگى، کدامیک؟»پاسخ داد:

 «سرورم! دوّمى را، مژره به شرافت و نیکبختى جاودانه را.»امام هادى (علیه السلام) فرمود: «پس تو را نوید باد به فرزند گرانمایه اى که حکومت عدل و داد را در جهان، پى خواهد افکند و بر شرق و غرب گیتى حکومت خواهد نمود و زمین را لبریز از عدالت و دادگرى خواهد ساخت همانگونه که از ظلم و بیداد لبریز باشد.»پاسخ داد: «سرورم! چه کسى و چگونه؟»فرمود: «از همان شخصیت والایى که پیامبر در آن شب جاودانه تو را از مسیح و شمعون براى او خواستگارى کرد و در حضور مسیح و جانشین او، تو را به عقد او درآورد. اینک آیا او را مى شناسى؟»پاسخ داد: «آرى! از همان شب جاودانه اى که به دست مادر گردانقدرش فاطمه(علیها السلام) اسلام آوردم،

 تاکنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدّس او سحر نکردم و هر شب نیز خواب او را دیده ام.» امام هادى (علیه السلام)به یکى از خدمتگزاران فرمود: «کافور! خواهر گرانقدرم «حکیمه» را فرا خوان.»هنگامى که آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادى (علیه السلام) خطاب به او فرمود: «حکیمه! این همان دوشیزه است... .»و حکیمه او را در آغوش کشید و مورد تکریم و مهر قرار داد وشادمانى خویش را از دیدار او اعلان کرد.
حضرت هادى (علیه السلام) به خواهر گرانقدرش فرمود: «دختر پیامبر! اینک او را نزد خویش ببر و مقررّات و قوانین دین را آنگونه که مى باید به او بیاموز که او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار «قائم» خواهد بود.»

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجتبی فقیهی ( شنبه 87/4/1 :: ساعت 3:0 صبح )
»» امام عصر(عج) از تولد تا شهادت پدر گرامیشان

 تولد امام زمان (علیه السلام)

دوازدهمین پیشوای معصوم (ع)، حضرت حجة بن الحسن المهدی امام زمان (عج)، در نیمه شعبان سال 255 هجری در شهر سامّراء دیده به جهان گشود. او همنام پیامبر اسلام(ص) و هم کنیه آن حضرت (ابوالقاسم) است. پدر بزرگوارش، پیشوای یازدهم، حضرت امام حسن عسکری ع و مادرش بانوی گرامی، «نرجس» است که به نام ریحانه، سوسن، صفیل نیز از او یاد شده است. نرجس خاتون از نظر فضیلت و معنویت تا آن حد والا بود که «حکیم» خواهر امام هادی ع که خود ازبانوان عالیقدر خاندان امامت بود، او را سر آمد و سرور خاندان خویش و خود را خدمتگزار او مینامید.
امام زمان (علیه السلام) در چه شرایطی و چگونه متولد شدند؟
شرایط زمان تولد امام زمان (علیه السلام) شرایط عادی نبود، زیرا طبق روایات منقول از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) مهدی آل محمد (علیه السلام)ـ آن که ستمگران را نابود و زمین را پر از عدل و داد می کند ـ فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است. از این رو دستگاه خلافت عباسی امام حسن عسکری (علیه السلام) را در شهر سامرا تحت نظر داشت، و منتظر بود تا اگر فرزندی از ایشان به دنیا آید، او را بکشد، همان گونه که فرعون، در کمین بود تا اگر حضرت موسی (علیه السلام) به دنیا آید، او را به قتل برساند. در این شرایط خفقان و غیر عادی، حضرت مهدی (علیه السلام) مخفیانه به دنیا آمدند.
جریان تولد حضرت را حکیمه خاتون، دختر امام جواد (علیه السلام) و عمه ی امام حسن عسکری (علیه السلام) این گونه بازگو کرده است: «ابو محمد امام حسن عسکری (علیه السلام)شخصی را دنبال من فرستاد که امشب ـ شب نیمه ی شعبان ـ برای افطار نزد ما بیا، زیرا خداوند امشب حجتش را آشکار می کند. پرسیدم این مولود از چه کسی است؟ حضرت فرمود: از نرجس خاتون. عرض کردم: من در نرجس خاتون آثار بارداری نمی بینم حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم.
من در حالی که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: بانوی من حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوی من و خانواده ام هستی. او از سخن من تعجب کرد و ناراحت شد و فرمود: این چه سخنی است؟ گفتم: خداوند در این شب به تو فرزندی عطا می کند که سرور و آقای دنیا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از این سخن من خجالت کشید.
بعد از افطار و نماز عشا به بستر رفتم. چون پاسی از نیمه ی شب گذشت، برخاستم و نماز شب را به جا آوردم، بعداز تعقیب نماز به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم. در این هنگام، نرجس نیز بیدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بیرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم; دیدم فجر اول طلوع کرده و نرجس در خواب است. در این حال، به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد؟! نزدیک بود شکی در دلم ایجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) از اتاق مجاور صدا زدند: ای عمه! شتاب مکن که موعود نزدیک است. من مشغول خواندن سوره «الم سجده» و «یس» شدم. در این هنگام ناگهان نرجس خاتون با ناراحتی از خواب بیدار شد. من او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر زبان جاری کردم. امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: سوره ی قدر را برایش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسیدم: حالت چطور است؟ گفت: آنچه مولایت فرموده بود ظاهر شد. من دوباره سوره ی قدر را خواندم. کودک نیز در شکم مادر، همراه من سوره ی قدر را خواند که من ترسیدم. در این هنگام پرده ی نوری میان من و او کشیده شد، ناگاه متوجه شدم کودک ولادت یافته است. چون جامه را از روی نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامی که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در این موقع حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بیاور. وقتی نوزاد را نزد حضرت بردم، وی را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت:
«
اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله »
 
پس از آن به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و سایر امامان معصوم (علیهم السلام) شهادت داد و چون به نام خود رسید فرمود:
«
اللهم انجزلی وعدی و اتمم لی امری و ثبت و طأتی واملاء الارض بی عدلا و قسطاً »
 
« پروردگارا! وعده ی مرا قطعی گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمین را به وسیله ی من از عدل و داد پر کن.»
در روایت دیگری آمده است: چون حضرت مهدی (علیه السلام) متولّد شد، نوری از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد، و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر می آمدند و بال های خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند. پس امام حسن عسکری (علیه السلام) مرا آواز داد که ای عمه! فرزند را برگیر و نزد من بیاور، چون برگرفتم، او را ختنه کرده و ناف بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود:
«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً»
 بحارالانوار، ج 51، ص 19، منتهی الامال، ج 2، ص 285، غیبت شیخ طوسی ص 141.

 

 

 

 دلیل تولد امام زمان (علیه السلام)

به چه دلیل امام زمان (علیه السلام) متولد شده اند؟
عقیده به مهدویت و منجى جهانى در اسلام امرى مسلم است و در دیگر ادیان هم وجود دارد; اما به چه دلیل حضرت مهدى (علیه السلام) متولد شده اند، نه این که در آخرالزمان به دنیا خواهند آمد؟
دلیل عقلى و نقلمى قطعى داریم بر این که حضرت مهدى (علیه السلام) قبل از شهادت پدر بزرگوارشان امام حسن عسکرى (علیه السلام)، متولد شده اند:
1 ـ دلیل عقلى: با توجه به سه مطلب ذیل عقل هر انسان منصفى حکم مى کند به این که امام زمان (علیه السلام) متولد شده و هم اکنون زنده هستند:
الف) در علم کلام به اثبات رسیده که «هیچ گاه زمین نمى تواند از حجت الهى، خالى باشد.» در روایات هم به این مطلب تصریح شده است،
 در روایت است «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت» اصول کافى، ج 1، ص 179. اگر زمین بدون امام باشد، فرو مى رود و نابود مى شود.
ب) در علم کلام ثابت شده است «که امامان معصوم بعد از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دوازده نفر بیش تر نیستند و همگى از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مى باشند.» روایات هم در این مورد فراوان است.
ج) «یازدهمین امام معصوم ـ حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) ـ در سال 260 هجرى قمرى در شهر سامرا به شهادت رسیدند،» این از مسلمات تاریخ است.
نتیجه ى این سه مقدمه این است که حضرت مهدى (علیه السلام)، قبل از شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) تولد یافته و به مقام رفیع امامت رسیده اند، و گرنه زمین از حجت و امام خالى خواهند ماند.
2 ـ دلیل نقلمى:
الف)
روایات: در روایات آمده است که حضرت مهدى (علیه السلام)، نهمین فرزند امام حسین (علیه السلام) است، ششمین فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) است، پنجمین فرزند امام موسى بن جعفر (علیه السلام) است، چهارمین فرزند امام رضا (علیه السلام) است، سومین فرزند امام محمد تقى (علیه السلام) است، و فرزند امام حسن عسکرى (علیه السلام)است. مجموع این روایات بیش از 780 مورد است. از مجموع این روایات استفاده مى شود که حضرت مهدى (علیه السلام) متولد شده اند، زیرا حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) در سال 260 هجرى قمرى به شهادت رسیدند.
ب) نقل تاریخى: مورخان شیعه و سنى جریان تولد حضرت مهدى (علیه السلام) و زمان و مکان آن را ضبط کرده اند. مروج الذهب، ج 4، ص 199 ـ ینابیع المودة، ج 3، ص 114.
ج) ملاقات حضرت: از زمان تولد حضرت مهدى (علیه السلام) تا این زمان، افراد زیادى حضرت را ملاقات کرده اند، مانند: حکیمه خاتون ـ عمه ى امام حسن عسکرى (علیه السلام)ـ که شب تولد حضرت در خانه ى امام حسن عسکرى (علیه السلام) بودند و جریان تولد را شاهد بودند. ینابیع المودة، ج 3، ص 114. غیبت شیخ طوسى، ص 141.
ابو نصر خادم، حضرت مهدى (علیه السلام) را در گهواره ملاقات نموده است. کشف الغمه، ج 2، ص 499 و اثبات الهداة، ج 7، ص 344. سعدبن عبدالله قمى در زمان حیات امام حسن عسکرى (علیه السلام) با جمعى براى زیارت امام حسن (علیه السلام)به سامرا رفتند، در طرف راست امام کودکى را مشاهده نمودند که مانند ماه درخشان بود. پرسیدند: این کیست؟ فرمود: «مهدى قائم آل محمد (صلى الله علیه وآله وسلم)است.» الزام الناصب، ج 1، ص 342.
در زمان غیبت هم افراد زیادى حضرت را ملاقات کرده اند، که در خصوص ملاقات با حضرت کتاب هایى نوشته شده است.بنابراین حضرت متولد شده اند و گرنه ملاقات با ایشان معنا نخواهد داشت. 
 

پس از شهادت امام حسن عسگری (ع)

یازدهمین امام نور، 15 روز پیش از شهادت جانسوزش، نامه هاى متعدّدى براى دوستداران و شیعیان خویش در مدائن نوشت و به کارگزار بیت خویش، »ابوالادیان» داد و به او فرمود:
«امض بها الى المدائن، فانک ستغیب خمسة عشر یوما و تدخل الى «سرّ من رأى» یوم الخامس عشر و تسمع الواعیة فى دارى و تجدنى على المغتسل.»
فقلت: «یا سیّدى! فاذا کان ذلک فمن؟»
قال: «من طالبک بجوابات کتبى فهو القائم بعدى.»
فقلت: «زدنى؟»
قال: «من یصلى علىّ فهو القائم بعدى.»
فقلت: «زدنى.»
قال: من اخبر بما فى الهمیان فهو القائم بعدى.»
یعنى: این نامه را بردار و بسوى مدائن حرکن کن! بدان که سفرت 15 روز به طول مى انجامد و پانزدهمین روز که وارد سامرّا مى گردى، صداى شیون از خانه ام طنین افکن خواهد بود و پیکرم رادر مغتسل براى غسل دادن خواهى دید.
ابوالادیان با اندوهى عمیق گفت: «سالار من! اگر چنین رخداد غمبارى در پیش است، پس امام راستین پس از شما کیست؟ بار دیگر آن را معرفى کنید.»
فرمود: « تو کار خود راانجام بده!هرکس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشین واقعى من است.»
گفتم: « سرورم! نشانه هاى بیشترى از دوازدهمین امام نور بیان کنید. »
فرمود: « نشانه دیگر این است که هر کس بر پیکر من نماز خواند، او امام بر حق است. »
باز هم نشانه بیشترى خواستم که فرمود: « هرکس « همیان » یا بسته خاصّى را که از جایى خواهد رسید، طلبید، او جانشین من است.»
و دیگر شکوه و هیبت آن گرامى چنان مرا گرفت که نتوانستم از جریان «همیان» پرس و جو کنم.
من نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حرکت کردم. پس از ورود، نامه ها را به شخصیّتهاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى شهر سامرّا باز گشتم و درست همان روزى که حضرت عسکرى (علیه السلام)پیش بینى کرده بود وارد شهر تاریخى سامرّا شدم و دیدم دریغا که صداى شیون از بیت رفیع امامت طنین انداز است و پیکر پاک و ملکوتى حضرت عسکرى (علیه السلام) براى غسل آماده است.
جمعیّت موج مى زند و جعفر درب خانه ایستاده و گروهى، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسالت بهت زده، بر گرد او حلقه زده اند، برخى شهادت یازدهمین امام نور را، به جعفر تسلیت مى گویند و برخى خلافت و امامت او را تبریک و تهنیت.
به خودم گفتم: «اگر براستى این جناب، با آن سوابق ننگین بخواهد امام شود، دیگر باید مقام امامت و ولایت را بدرود گفت.» چرا که من او را به خوبى مى شناختم که مشروبات حرام مى نوشد و در کاخ خلیفه بیدادگر «عباسى» با همپالکى هایش قمار مى کند و طنبور مى نوازد. بناچار پیش رفتم و چون بسیارى، هم شهادت حضرت عسکرى (علیه السلام) را تسلیت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبریک; امّا با همه وجود د ر اندیشه سخنان امام عسکرى (علیه السلام)و نشانه هایى بودم که براى امام راستین پس از خویش بیان فرموده بود.
جعفر، پاسخ تسلیت و تبریک مرا گفت، امّا نه چیزى خواست و نه از مطلبى پرسید.
درست در همین هنگام «عقید» آمد وبه جعفر گفت: «سرورم! پیکر مطهّر حضرت عسکرى را کفن کرده ایم و آماده است که نماز بگذارید.»
جعفر در حالى که عناصرى از جاسوسان دستگاه خلافت، پیشاپیش او و گروهى از شیعیان نیز با نگرانى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پیکر پاک حضرت عسکرى وارد صحن خانه شد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، امّا هنگامى که تصمیم گرفت نماز را آغاز کند بناگاه کودکى بسان پاره ماه، با نقاب بر چهره و با موهایى پرپشت و زیبا و با دندانهایى باز و شمرده که با فاصله هاى متناسب به سبک دلنشینى ردیف شده بودند، از درون خانه تجلّى کرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذیر، رداى «جعفر» را گرفت و به شدّت او را عقب راند فرمود:
« تأخر یا عمّ! فأنا أحقّ بالصّلاة على أبى »
یعنى: عمو! عقب برو! من باید بر پیکر پاک پدر نماز گذارم، نه تو، چرا که من بر نماز خواندن بر پیکر مطهر پدرم، از همه زیبنده ترم.
«جعفر» در حالى که رنگ از چهره اش پریده بود، عقب نشینى کرد و آن کودک شکوهمند پیش آمد و بر بدن پاک حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز خواند و پیکر مطهّر او در کنار مرقد منوّر پدرش، امام هادى (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
آنگاه آن کودک گرانمایه بمن نگریست و فرمود: «ابوالادیان! پاسخ نامه ها را بیاور!»
بى درنگ همه را به او تقدیم داشتم و با خود گفتم: «خداى را سپاس که تا این لحظه دونشان از نشانهایى را که حضرت عسکرى (علیه السلام) براى امام راستین پس از خود فرموده بود، در این وجود گرانمایه دیدم اینک باید در انتظار سوّمین نشانه باشم.»
از صحن خانه حضرت عسکرى (علیه السلام) بیرون آمدم و بسوى جعفر رفتم که او نیز از بیت رفیع امامت خارج مى شد. در کنار او بودم که «حاجزوشّا» به او گفت: «جناب! این کودک چه کسى بود؟» گویى در این اندیشه بود که او را تکان دهد و از خواب غفلت بیدار سازد و حجّت را براى او تمام کند.
امّا جعفر پاسخ داد: «بخداى سوگند! تاکنون نه او را دیده ام و نه مى شناسم.»
درآنجا نشسته بودیم که کاروانى از شهر «قم» رسید و از حضرت عسکرى (علیه السلام) پرسیدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسیدند: «اینک امام پس از حضرت کیست؟»
گروهى جعفر را نشان دادند.
کاروانیان هوشمند پیش آمدند وضمن عرض تسلیت بخاطر شهادت حضرت عسکرى (علیه السلام)و تبریک امامت و ولایت جعفر، گفتند: «عالى جناب! ما از ایران آمده ایم و به همراه خویش اموال و نامه هایى آورده ایم، تقاضاى ما این است که مقدار پولها و نام ارسال کننده گان نامه ها را بیان فرمایید.»
جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خویش را تکان داد و گفت: شما مى خواهید ما از غیب خبر دهیم؟» و بر آنان پرخاش کرد.
درست در همین بحران بود که یکى از خدمتگزاران حضرت مهدى (علیه السلام) از بیت رفیع امامت بیرون آمد و خطاب به کاروانیان، هم نام یک یک نویسندگان نامه را برشمرد و هم به آنان پاسخ داد که: «در همیان، یک هزار دینار است و ده دینار آن نیز سکّه هاى تقلّبى است.»
کاروانیان اندیشمند و بادرایت، شادمان شدند وگفتند: «همان وجود گرانمایه اى که تو را بسوى ما فرستاده است، او امام راستین وجانشین حضرت عسکرى (علیه السلام) است و نه دیگرى.» و همه اموال را به همراه نامه ها،
تقدیم داشتند و من نیز سوّمین نشانى را که سالارم حضرت عسکرى (علیه السلام)داده بود،به چشم خویش دیدم.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مجتبی فقیهی ( سه شنبه 87/3/28 :: ساعت 6:6 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)
نامها و القاب و کنیه امام زمان(عج)
مادر امام عصر (عج)
امام عصر(عج) از تولد تا شهادت پدر گرامیشان